جستجو برای:
  • صفحه نخست
  • آموزش
    • علمی
  • سرگرمی
    • بازی
    • کاردستی
    • معما و چیستان
  • تربیتی
    • روانشناسی
      • آموزش جنسی
  • هنری
    • نقاشی
    • سفالگری
  • فرهنگی
    • کتاب
    • قصه و شعر
  • بهداشت و سلامت
    • بهداشت
    • پزشکی
    • تغذیه
  • تماس با ما
 

ورود

رمز عبور را فراموش کرده اید؟
هنوز عضو نشده اید؟ عضویت در سایت
ورود عضویت
مجله زارومگ
  • دختر
  • 3-
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 9+
  • پسر
  • 3-
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 9+
  • صفحه نخست
  • آموزش
    • علمی
  • سرگرمی
    • بازی
    • کاردستی
    • معما و چیستان
  • تربیتی
    • روانشناسی
      • آموزش جنسی
  • هنری
    • نقاشی
    • سفالگری
  • فرهنگی
    • کتاب
    • قصه و شعر
  • بهداشت و سلامت
    • بهداشت
    • پزشکی
    • تغذیه
  • تماس با ما

مجله

مجله زارومگ بلاگ فرهنگی قصه و شعر قصه‌های کودکان – داستان پارمیدا و نیکیتا 

قصه‌های کودکان – داستان پارمیدا و نیکیتا 

access_time2020/10/28
perm_identity ارسال شده توسط زارو مگ
folder_open فرهنگی ، قصه و شعر
visibility 278 بازدید
share اشتراک گذاری این مطلب:

یه روز جمعه پارمیدا از خواب بیدار شد و دید که مامانش داره حاضر میشه، که به خونه مامان بزرگش بره.

پارمیدا می دونست خاله زری و دخترش نیکتا که هم سن پارمیدا بود، هم احتمالا اونجا هستن. به همین خاطر سریع حاضر شد تا با مامانش دوتایی به خونه مادر بزرگش برن.

خونه مادربزرگ خیلی بزرگ بود و یک حیاط باصفا داشت که بچه ها عاشق توپ بازی و دویدن اونجا بودن، مخصوصا روزهای تعطیل که میتونستن تا عصر اونجا بمونن و بازی کنن.

البته پارمیدا اگه هر روز هم می رفت خونه مادربزرگش سیر نمی شد چون اونجا رو خیلی دوست داشت.

پارمیدا سریع کفششو پوشید و با مامانش سوار آژانس شدن و به خونه مادربزرگ  رفتن.

 

وقتی رسیدن و در زدن نیکتا در رو باز کرد و یهو پرید تو بغل پارمیدا.

مامان پارمیدا هم نیکتا رو بوسید و گفت چطوری تو گل دختر.

نیکتا بهشون سلام کرد و پیش مادربزرگ و خاله زری رفتن.

پارمیدا به خاله و مادربزرگش سلام کرد و توپی رو که همیشه باهاش بازی میکردن، برداشت و با نیکیتا به حیاط رفتن تا باهم بازی کنن.

نیم ساعتی نگذشته بود که  پارمیدا توپ رو به گلدون عتیقه مورد علاقه مادربزرگ که یادگار بابا بزرگ بود زد و اون رو شکست. مامان پارمیدا سرش رو از پنجره حیاط بیرون آورد و پرسید صدای چی بود؟

نیکتا به پارمیدا گفت حالا چیکار کنیم الان باهامون دعوا میکنن و نمیذارن دیگه بیاییم خونه مامان بزرگ و بازی کنیم و مامان بزرگ خیلی خیلی ناراحت میشه.

پس با هم دیگه گفتن که هیچ اتفاقی نیفتاده و با هم تصمیم گرفتن گلدون شکسته رو ببرن و بذارن زیر تخت چوبی بزرگی که توی حیاط بود.

بعد از چند ساعت پارمیدا و نیکتا که از بازی کردن خسته شده بودن، پیش مادر بزرگ رفتن تا براشون از سایت کودک و نوجوان قصه تعریف کنه.

خاله زری و مامان پارمیدا هم بعد از درست کردن غذا، تصمیم گرفتن تا حیاط رو تمیز کنن. مامان پارمیدا موقع جارو زدن زیر تخت، تیکه های گلدون و خاک و گل پژمرده رو دید.

بالا اومد و بچه ها رو صدا زد و گفت بچه ها دوس دارم بهم راستشو بگید.

پارمیدا و نیکتا که سرشون رو انداخته بودن پایین گفتن ببخشید ما داشتیم بازی می کردیم که توپ به گلدون خورد و ما ترسیدیم که باهامون دعوا کنید، به خاطر همین گلدون رو زیر تخت قایم کردیم.

مامان پارمیدا جفتشون رو بغل کرد و گفت عزیزای دلم هیچوقت نباید حقیقت رو پنهان کنید برای اینکه بخاطر کارهاتون دعواتون نکنن.

اگر من دیر این موضوع رو متوجه میشدم هم مادربزرگ بیش تر ناراحت میشد و هم گل طفلی از بین می رفت.

حالا بلند شید بریم با کمک همدیگه گل رو بذاریم توی یک گلدون دیگه تا زنده بمونه.

پارمیدا و نیکتا که از کارشون شرمنده شده بودن بلند شدن و با کمک مامانشون گلی که در حال پژمرده شدن بود رو گذاشتن توی یک گلدون جدید و همگی از این که تونستن گل رو نجات بدن خوشحال شدن.

پارمیدا و نیکتا دوتایی از مامان و خاله و مادربزرگ معذرت خواهی کردن،

و تصمیم گرفتن هر اتفاقی بیفته هیچوقت دروغ نگن و همیشه سعی کنن راستگو باشن و حقیقت رو بگن.

مادر بزرگ بخاطر صداقت و راست گویی پارمیدا و نیکتا رو بوسیدن و گفت آفرین به شما که تصمیم گرفتین همیشه راستگو باشین.

چون با راستگویی جلوی خیلی اتفاقات بدتر گرفته می شه و به راحتی با راهنمایی، مشورت و کمک می تونید موضوع یا مسئله پیش آمده رو حل کنید.

بچه ها این داستان کوتاه در مورد راستگویی و صداقت برای کودکان بود، چرا که ما باید یاد بگیریم از کودکی راستگو باشیم و این عادت خوب تا بزرگ سالی همراه ما باشه و اینطوری اطرافیانمون هم با ما با صداقت رفتار می کنن.

برچسب ها: داستانقصه
اشتراک گذاری:
مطالب زیر را حتما بخوانید
  • شعر دامن من چین چینیه

    260 بازدید

  • شعر آموزش چهار فصل

    255 بازدید

  • خورشید خانوم – شعر کودکانه

    263 بازدید

  • قصه بی نظمی – داستان کودکانه

    209 بازدید

  • کارتون زیبای “شاپرک”

    283 بازدید

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

جستجو برای:
دسته‌ها
  • آزمون‌ها
  • آموزش
  • استعدادیابی
  • بازی
  • بهداشت
  • بهداشت و سلامت
  • پزشکی
  • تربیتی
  • تغذیه
  • خلاقیت
  • دسته‌بندی نشده
  • دغدغه‌های پدرانه مادرانه
  • رشد کودکان
  • روانشناسی
  • زاروگرام
  • سرگرمی
  • علمی
  • فرهنگی
  • قصه و شعر
  • کاردستی
  • کتاب
  • کودکان و کرونا
  • نقاشی
  • هنری
جدیدترین نوشته ها
  • هنر راهی برای آفرینش – قسمت سوم از خط خطی تا نقاشی 2020/10/29
  • هنر راهی برای آفرینش – قسمت دوم از خط خطی تا نقاشی 2020/10/29
  • از خط خطی تا نقاشی – قسمت اول 2020/10/29
  • بچه‌ها و تلویزیون – قسمت سوم 2020/10/29
  • بچه‌ها و تلویزیون – قسمت دوم 2020/10/29
  • آدرس:
  • قزوین - بلوار شهید سلیمانی - حکمت 71 - پلاک 1 - طبقه سوم - واحد 4
  • =================================
  • تلفن:
  • 028-33675861
  • 09100602040
  • =================================
  • ایمیل:
  • zaromag@gmail.com
  • =================================
  • ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
دسترسی سریع
  • حساب کاربری
  • ---------------
  • درباره ما
  • ---------------
  • تماس با ما
  • ---------------
  • فرصت های شغلی
Designed And Powered By Adminnet
keyboard_arrow_up